سامسام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

سام

من

من پسر آرومی هستم و خوش خنده   و شکمو (البته منظورم خوردن شیر و مواد غذایی اصلا نیست) و یکم زبون دراز البته یه کم بیشتر از یه کم و یه کم البته خیلی خیلی خیلی کم شیطون!!!!!!! ...
1 مهر 1390

آدم های بزرگ

من می خوام تو زندگی آدم بزرگی بشم برای رسیدن به این هدف کارایی هست که باید انجام بدم اولیش اینه که خیلی سفر برم تا تجربه بدست بیارم دومی اینه از همه امکانات استفاده کنم مثلا از سبد لباس به جای مبل و شکم بابام به جای تخت و همیشه همیشه همیشه با وجود همه مشکلات شاد باشم ...
18 شهريور 1390

یعنی من کجاییم؟؟؟

به نظر شما اگه کسی ازم بپرسه بچه کجایی باید چی بگم؟   باید اسم اونجایی که به دنیا اومدم و دارم بزرگ میشم و سرزمین مادری رو بگم؟   یا اون شهری که رگ و ریشم مال اونجاست و سرزمین پدری؟   مامان میگه بزار بزرگ شی زن بگیری زنت اهل هر جایی بود تو هم اونجایی میشی!!!!!!!!!!! ...
2 شهريور 1390

سرگرمیها

من با مامان و بابا خیلی بازی می کنم بازی دلخواه من یه بازیه به اسم تاااااااااااای سرسر بازی , تاپ بازی و الاکلنگ هم بد نیست من به تلویزیون هم علاقه دارم ولی هی میگن بده نمی دونم اگه بده چرا خودشون نگاه میکنن؟  پای کامی نشستن  هم بد نیست فکر کنم اینو از مامانم به ارث بردم ولی با حالترین بازی سوار شدن تو چرخ خرید هستش که من خیلی دوست دارم بزرگ شدن هم عالمی داره   ...
27 مرداد 1390

یک روز دیگه

من تو طول زندگیم روزهای خیلی شادی داشتم امروز هم یکی از اونهاست امروز جمعه هستش و بابام منو برد تو حیاط برای آب بازی و آفتاب گرفتن کلی آب بازی کردم همه دورم جمع شده بودن بهم می گفتن فرشته خندان نمی دونم چرا همه برام ذوق می کردن مگه من چه فرقی باهاشون دارم؟ بعد آب بازی نوبت حمام آفتاب بود راستی حمام تو فضای باز چه حالی میده آخر سر هم یه خواب عمیق بغله بابام ...
21 مرداد 1390

بالاخره این مامانی و بابایی اومدن

مامانی و بابایی که 3 ماه پیش رفته بودن پیش عمه برگشتن من هم برای دیدنشون شال و کلاه کردم وقتی مامانی و بابایی اومدن من رفتم پشت گلها قایم شدم   مامانی و بابایی کلی سوغات برام آورده بودن تازه عمه جونی و تارا جون هم برام هدیه فرستاده بودن خونه بابایی که بودم هر روز ظهر با دختر عمو ها مراسم آب بازی داشتیم من اولین باری بود که آب بازی می کردم اولاش یه کم تعجب کردم ولی بعد حسابی راه افتادم دفعه آخر که رفتم اب تنی از مامان بابا خواستم یه کم دیگه بازی کنم ولی اونا گفتن دیره و باید برگردیم راستی اونجا که بودم برای اولین بار با عمو امیر و بابام رفتم سلمونی     من که از...
17 مرداد 1390

شیطنت

جدیداً مامان بابا بهم میگن شیطون شدی آخه به قیافه من میاد شیطونی من فقط دوست ندارم بخوابم دوست ندارم یه جایی ساکن باشم دوست دارم مامان بابا منو بچرخونن آخه ارتفاع سنجم خوب کار میکنه من دوست دارم بشینم ولی خب خیلی خوب بلد نیستم بشینم و چپه میشم ولی هرگز دست ازتلاش برنمی دارم و هیچ کسی نمی تونه ازم انتظار داشته باشه که دراز بکشم ...
24 تير 1390

آرامش بعد از طوفان

بعد از اینکه برنامه روزانه رو یه مروری کردم دیدم مامان و بابام خیلی خوش به حالشون شده و شاید فکر کنن بزرگ کردن بچه به همین راحتی هاست و خدایی نکرده تصمیم بگیرن برای من هوو بیارن دست به کار شدم و در یک فرصت طلایی(وقتی مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله و خانواده دایی جونم رفتن مسافرت و مامان و بابام تنها بودن )شروع کردم به زهره چشم گرفتن فقط 3 شبانه روز.  ظهر دیگه به راحتی نمی خوابیدم باید اینقدر منو می گردوندن که هر دو تاشون از کت و کول میافتادن تازه فقط گردوندن نبود همیشه چاشنی جیغ هم همراه بود و شب هم به همین منوال با این تفاوت که برای خواب شب کار به گردوندن  توی کوچه و نهایتاً بیرون رفتن با ماشین و 2 ساعت چرخیدن تو شهر تا من بخوابم...
24 تير 1390

برنامه روزانه

به نظر من هر کسی باید تو زندگی برنامه داشته باشه منم یه برنامه دارم که اگه البته اگه اتفاق خاصی نیفته و حالم میزون باشه انجامش میدم وگرنه میزنم زیر هر جور برنامه ای که برام ریخته باشن من معمولاً روزهای غیر تعطیل حدود ساعت 8 و روزهای تعطیل حدود 30/9 با   از خواب بیدار میشم بعد از بیداری بلافاصله شیر می خواهم  پس مامانم باید در کمتر از یه دقیقه شیر بهم برسونه وگرنه تمام ساختمون از جمله مامان بزرگم رو خبر دار می کنم و اگه مامان بزرگم خبر دار بشه پوسته مامانم کندس. بعد شیر خوردن 20 قطره مولتی ویتامین ( من این قسمت رو خیلی دوست دارم) بعد باید جام عوض بشه تقریباً 6 بار تا ظهر باید جام عوض بشه بعدمیرم خونه مام...
21 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سام می باشد