یک روز دیگه
من تو طول زندگیم روزهای خیلی شادی داشتم امروز هم یکی از اونهاست
امروز جمعه هستش و بابام منو برد تو حیاط برای آب بازی و آفتاب گرفتن
کلی آب بازی کردم
همه دورم جمع شده بودن بهم می گفتن فرشته خندان نمی دونم چرا همه برام ذوق می کردن مگه من چه فرقی باهاشون دارم؟
بعد آب بازی نوبت حمام آفتاب بود
راستی حمام تو فضای باز چه حالی میده
آخر سر هم یه خواب عمیق بغله بابام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی