اولین مسافرت من
چهارشنبه بود که ظهر بابا جونم اومد خونه و ما حرکت کردیم به سمت تهران من از اینکه دارم می رم سفر خیلی خوشحال بودم
وقتی رسیدیم تهران رفتیم خونه پسر خاله بابام اخه مامانی و بابایی جمعه ساعت 3 شب داشتن برای 3 ماه می رفتن آلمان سر به عمه ام بزنن و ماهم رفتیم بدرقه
از اینکه مامانی و بابایی داشتن می رفتن زیاد خوشحال نبودم
صبح جمعه برای اولین بار سوار هواپیما شدم
وقتی رسیدیم کیش تو لابی هتل استراحت کردم تا مامان بابا کارای پذیرش رو انجام بدن
دیگه همین که پامون به اطاق رسید مامانم گفت بپوشید بریم خرید
من از این همه خرید رفتن مامان تعجب می کنم یعنی واقعاً خسته نمی شه؟!!!!!!!
تازه تو یکی از این مجتمع های تجاری کاریکاتور من رو هم کشیدن
بعضی وقتا ساحل هم می رفتیم
گاهی اوقات هم خسته می شدم و می خوابیدم
بابا و مامان نصف شب هم دست از سر من برنمی داشتن و می رفتن ساحل
بابا و مامانم که سوار جت اسکی شدن منم دلم خواست
بعضی شب ها هم می رفتیم فست فود
کلا تو این مسافرت خیلی هوای مامان و بابام رو داشتم و کلی بهشون حال دادم امیدوارم بتونن جبران کنن